«بیچارگان» اثر فیودور داستایفسکی، رمانی است که نشر نی آن را در قطع رقعی چاپ کرده است. این کتاب که نام دیگر آن «مردم فقیر» است رمانی کوتاه در قالب مکاتبه، در زمستان 1845 - 1844 نوشته و بازنویسی شد. این اثر نخستین رمان داستایفسکی بوده که دربردارندهی مجموعه نامههایی از یک دختر جوان به نام واروارا و پیرمردی از بستگانش به نام الکسییویچ بوده که درد و حرف مشترک آن دو فقر و تهیدستی است. آنان به جهت در امان بودن از حرفها و شایعات همسایگانشان ترجیح میدهند که به جای دیدار حضوری با یکدیگر به وسیلهی نامه سخن بگویند. در ماه مه داستایفسکی نسخهی دستنویس رمان را به گریگاروویچ امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو با هم شروع به خواندن دستنویس کردند و سپیدهدم آن را به پایان رساندند و ساعت 4 صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف آن را با این خبر که «گوگول تازهای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظهای تردید بر حکم نکراسوف مُهر تأیید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ میدانی چه نوشتهای؟... تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی.» داستایفسکی سی سال بعد این صحنه را «شعفانگیزترین لحظه حیاتش» خواند.
"اتاق من، نمیدانی چه سوراخ موشی است، واروارا آلکسییونا! خب، اتاق اجارهای است دیگر! پیشتر مثل یک زاهد واقعی زندگی میکردم، یادت که میآید، در آرامش و سکوت؛ حتی صدای افتادن یک سوزن را هم میشنیدی. اینجا به عکس، هیچ چیز نیست مگر سر و صدا، داد و قال، قشقرق!"