کتاب فروشنده و میلیونر

درس‌هایی برای رسیدن به موفقیت و ثروت
پشتیبانی 24 ساعته
فرصت 7 روزه بازگشت کالا
تضمین کیفیت کالا
پرداخت امن از درگاه بانکی
  • درباره محصول
  • اطلاعات محصول
  • دیدگاه کاربران
  • پرسش و پاسخ
توضیح کلی

از آن روزهایی بود که بهتر است آدم اصلاً از جایش بلند نشود. همان وقت‌هایی که زمین و آسمان مرموزانه دست‌به‌دست هم می‌دهند تا زندگی یک نفر را زیرورو کنند. انگار اقبال هم، همان موقع بساطش را جمع می‌کند و می‌رود، و در این لحظه هر اتفاقی ممکن است بیفتد. تصادف ماشین، خبر بد، مریضی.. دریکی از همین صبح‌های نحس بود- البته با تصور این‌که صبح‌ها به فرخنده و نحس تقسیم می‌شوند - که سیمون مارتین از خواب بیدار شد. دوشنبه‌ای بارانی از ماه می.

ساعتش زنگ نزد - شاید هم سیمون صدایش را نشنیده بود. ماکس، سگ الهاسای کوچک و پشمالوی دم چنبری‌اش قصور ساعت را جبران و او را بیدار کرد.

طفلک حیوان بابت دیر رسیدن صاحبش به سرکار دغدغه‌ای نداشت، فقط غذایش را می‌خواست. ولی زهی خیال باطل، چون همین‌که چشم سیمون به ساعت افتاد، سگ از یادش رفت. حتی وقت نکرد دوش بگیرد. اولین لباسی را که به دستش رسید به تن کرد، پرونده‌هایی را که شب گذشته تا دیروقت رویشان کارکرده بود، زیر بغل زد و بی‌آنکه ببیند هوا چه طور است، زد بیرون. باران می‌بارید.

وقتی باقی نبود که دوباره بالا برود و بارانی بپوشد یا چتری بردارد. تازه، فاصله - ی چندانی تا ماشینش نداشت. کیفش را روی سرش گرفت و به سمت ماشین دوید.

متن فوق از قسمتی از کتاب فروشنده و میلیونر است. این کتاب توسط مارک فیشر تألیف و به همت شهرزاد همامی ترجمه شده و در انتشارات افکار به چاپ رسیده است.

توضیحات بیشتر
اطلاعات محصول
توضیحات بیشتر
امتیاز و دیدگاه کاربران
اولین نفری باشید که پرسش جدید ثبت می کند

خریداران این محصول‌،محصولات زیر را هم خریده‌اند

جهت ثبت اطلاع رسانی، لازم است وارد حساب کاربری خود شوید.