اگر فردريک بکمن را بشناسی، اگر کتابهایش را خوانده باشی، میدانی که او خودش را تکرار نمیکند. بکمن همیشه از زاویهای تازه به آدمها، ارتباطاتشان، خاطرهها، عشقها و نفرتها، گریهها و خندهها و پیروزیها و ضعفها مینگرد. این بار موضوع کتاب بکمن هاکی است (ورزش محبوب خرسها) اما شهر خرس و ساکنان آن در دل جنگل دغدغههای دیگری هم دارند. امیدها و رؤیاهای آنها به بازوهای بازیکنان تیم هاکی گرهخورده، اما ماجرایی که برای یکی از این بازیکنان و دختری جوان پیش میآید اتفاقهای دیگری را رقم میزند... . داستان این شهر کوچک داستان تمام جهان است. بکمن ادامهی این داستان را در رمان مستقل ما در برابر شما پی گرفته است. نشر نون نخستین ناشر ایرانی است که مجموعهی کامل آثار بکمن را به مخاطبان فارسیزبان ارائه کرده است.
"بنگ بنگ بنگ بنگ بنگ. امروز جمعهای در اوایل ماه مارس در بیورناستاد است و هنوز هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است. همه منتظرند. فردا تیم جوانان هاکی روی یخ بیورناستاد در بزرگترین تورنمنت جوانان کشور، در مسابقهی نیمهنهایی، بازی خواهد کرد. این موضوع چقدر میتواند مهم باشد؟ در جای دیگری غیر از این شهر مسلما چندان مهم نیست. ولی بیورن استاد هر جای دیگری نیست.
بنگ بنگ بنگ بنگ بنگ. شهر صبح زود از خواب برمیخیزد، مثل هر روز صبح. شهرهای کوچک اگر میخواهند شانسی در این دنیا داشته باشند، نیاز دارند به یک برگ برنده. ماشینهایی را که بهردیف بیرون کارخانه پارک شدهاند برف پوشانده. مردم با چشمانی نیمهبیدار و مغزهایی نیمهخواب و در سکوت بهخط شدهاند و انتظار میکشند تا کارتهای الکترونیکی ورود و خروجشان وجود آنها را به دستگاه ساعتزن اثبات کند. همینطور که منتظر گزینههای معمولشان -کافئین، نیکوتین یا شکر- هستند تا حداقل تا اولین زنگ تفریح خودشان را سرپا نگهدارند، با نگاهی خالی از اراده و با صدایی شبیه صدای پیغامگیر تلفن برفِ کفشهایشان را میتکانند.
آن بیرون، توی جاده، دورکارها راهی شهر بزرگتری در آنسوی جنگلاند؛ دستکشهایشان با هوای سرد در جدال است و فحشهای زیرلبیشان بهگونهای است که انگار ناهشیار باشی، یا روبهمرگ باشی و یا اول صبح توی یک پژوی خیلی خیلی سرد نشسته باشی. اگر ساکت باشند، میتوانند صدا را از فاصلهی دور بشنوند؛ بنگ بنگ بنگ بنگ بنگ."