«کتاب کافی» روایت زندگی حجتالاسلام شیخ احمد کافی(۱۳۵۷-۱۳۱۵)، به قلم محسن حسام مظاهری(-۱۳۶۱) است. در بریدهای از کتاب میخوانیم: «کافی یک آخوندِ مردمی بود. «مردمی» البته از آن صفات پرابهام و کلیشهشده است که باید دقیق معنی شود. منظورم آخوندی است که زندگیاش در مثلثِ «مدرِس ـ منزل ـ مسجد» محدود نمیشود. آخوندی که لابهلای مردم و در متن اجتماع است. معیار این لابهلای مردم بودن هم فقط یا لزوماً این نیست که فلان روحانی راننده دارد و با اتومبیل شخصی رفتوآمد میکند یا سوار تاکسی و اتوبوس میشود و خودش میرود خرید. معیار مهمتری هم هست و آن «دیدن» است؛ دیدنِ مردم. بعضی روحانیها در کوچه و بازار بین مردم هستند، اما مردم را نمیبینند. مسألهشان مردم نیست. فکر و ذکرشان یا مسایل کوچکتر است (مثل مسایل شخصی و صنفی)، یا مسایل خیلی بزرگترِ فلسفی و کلامی و فقهی. هرچه هست، مردم نیست. تعداد سلام و علیکهاشان در طول روز با آنها که نمیشناسندشان معدود است و محدود به ادای وجوبِ پاسخِ سلام. تفاوت امامجماعتی که درست دمِ اذان، سراسیمه از راه میرسد و مستقیم میرود در محراب و نمازش را به سرعت و با حداقل مستحبات میخواند و سلام میدهد و تعقیبات را هم مختصر میکند و عبا را در دست جمع میکند و از مسجد میزند بیرون؛ با امامجماعتی که ساعتی پیش از اذان، از خانهاش پیاده راه میافتد سمت مسجد و در راه به هر که میرسد سلام میکند، و پای حرف این کاسب مینشیند و به درددل آن پسر جوان گوش میدهد و سرپایی به سؤال آن پیرزن دربارهی شکیات نمازش پاسخ میدهد و همیشه در جیبش شکلاتی برای هدیه به کودکانِ در مسیر هست و بعد از نماز هم منبر میرود و حدیث میخواند و مسألهی اخلاقی میگوید و احکام میگوید و تا ساعتی بعدِ منبر هم در مسجد مینشیند به گپ و گفت با مأمومین، همین است.»