"روزی نامهای به دستم رسید، نامهای طولانی و بدون امضا. اتفاق مهمی بود، چون هیچوقت در زندگیام نامههای زیادی به دستم نمیرسد. صندوق نامههایم همیشه لبریز بود از آگهیهای تبلیغاتی گوناگون که به من خبر میداد دریا گرم است با برف خوبی باریده! برای همین زیاد سراغش نمیرفتم، معمولا هفتهای یکبار یا اگر غصهدار بودم دو بار، در لحظاتی که امید داشتم نامهای بیاید و زندگیام را زیر و رو کند، مثل یک تماس تلفنی، با سفری با مترو، مثل بستن چشمها و شمردن تا ده و از نو گشودنشان. بعد مادرم مرد و چه چیزی بیشتر از این میتواند زندگیات را زیر و رو کند؟ مرگ مادر... دیگر چه میخواهی؟"
بچهدارشدن داستان رمزآلودیست. زن را برای مدتی از جامعه جدا میاندازد و یک روز ناغافل او را به آغوش جامعه پرتاب میکند. بعد از هفتهها خلسه و فراموشی، دوباره به جنبوجوش درمیآییم و همان آدم قبلی میشویم. همان آدمیم، محکمتر، سرسختتر و با حواسی جمعتر از قبل، اما نه لزوما بهتر، چرا که دیگر تنها برای خودمان نمی جنگیم، بلکه برای کودکمان هم میجنگیم. با شلیک این گلوله، زندگی دوباره به من بازگردانده شد و قدم به سرزمین موعود مادری گذاشتم. پاریس، دههی ۱۹۷۰ میلادی. شخصی ناشناس نامههایی برای کامیل می فرستد و داستانی را بازگو میکند از سالهای پیش از جنگ جهانی دوم. کامیل ابتدا تصور میکند مخاطب این نامهها شخص دیگری است. اما نامههای تازهای میرسند و او را به تردید میاندازند.
کتاب همراز توسط هلن گرمیون نوشته شده و انوشه برزنونی آن را در 224 صفحه منتشر کرده و انتشارات ماهی نیز آن را منتشر و روانهی بازار کتاب و رمان کرده است.