«نامههای عاشقانهی جیمز جویس به همسرش نورا بارناکل» را غلامرضا صراف ترجمه کردهاست. این نامهها نوشتهی بزرگترین نویسندهی قرن بیستم است که رمان اولیس او سرآمد مدرنیسم و رمان رستاخیز فینگانهایش سرآمد پستمدرنیسم در ادبیات جهان است و تا امروز صدها کتاب و مقاله دربارهی آنها و دیگر آثار پیچیدهی نویسندهشان نوشته شده تا شاید راه به هزارتوی پیچیده و پررمز و رازشان ببرند. اما زبان صمیمانه و بیپروای این نویسندهی بزرگ قرن در نامههایی که به همسرش و تنها عشق پایدار زندگیاش نوشته که زنی عامی و از طبقات فرودست جامعه بوده و حتی سواد اندکش اجازهی رعایت علائم سجاوندی را در نامهها نمیداده، سرشار از عشق و محبت بیپیرایهای است که فقط از کودکی با قلبی پاک و معصوم انتظار میرود. نامههای جویس و نورا، که بخش کوچکی از مجموعه نامههای جیمز جویس است، علاوه بر نشان دادن احساسات ژرف و اصیل انسانی، سندی ماندگار از خاستگاه بسیاری از آثار نویسندهاند. از مجموعه داستان دابلینیها و نمایشنامهی تبعیدیها گرفته تا رمانهای چهرهی مرد هنرمند در جوانی و اولیس و حتی اثر مهجور و کمتر شناختهشدهی جاکومو جویس که همگی ریشه در زندگی واقعی و خاطرات و تفسیرهای شخص نویسنده از زادگاهش، دابلین، و مکانها و آدمها و اتفاقات تاریخی و معاصر آنجا دارند. به نورا بارناکل ۱۵ اوت ۱۹۰۴ دابلین، جادهی شلبورن، شمارهی ۶۰ نورای عزیزم، الآن زنگ ساعت یک را اعلام کرد. من یازدهونیم رسیدم خانه. از آن موقع، همچون ابلهی بر صندلی راحتی نشستهام. هیچ کاری نمیتوانم بکنم. به هیچ صدایی جز صدای تو نمیتوانم گوش دهم. همچون ابلهی هستم گوشسپرده به تو تا «عزیز» خطابم کنی. امروز دو نفر را با بیاعتنایی ترک کردم و رنجاندم؛ میخواستم صدای تو را بشنوم، نه صدای آنها را. وقتی با تو هستم، به ذات شکاک و بدبینم محل نمیگذارم. ای کاش حالا سرت را بر شانهام احساس میکردم! فکر کنم باید بروم بخوابم. نیم ساعت است که درگیر نوشتن اینم. آیا تو چیزی برایم خواهی نوشت؟