فریاد زد: «روتو از من برنگردون رویا! با من اینطوری رفتار نکن.» چرخیدم و یکبار دیگر نگاهش کردم. چهرهای که زمانی برایم بسیار زیبا و دوستداشتنی بود، اکنون به نظرم گریه و ناآشنا میرسید. گفتم: «برو؛ دیگه همهچیز بین ما تموم شده، یادت نیست؟ خودت اینو به من گفتی.» کلافه و عصبانی دستی به سر تراشیدهاش کشید و با عصبانیت گفت: «غلط کردم. خوب شد؟ آره گفته بودم اما حالا همهچیز فرق کرده، من عوض شدم. اگه تو دست از لجبازی برداری همهچیز درست میشه. وضع مون خوب میشه، می تونیم بازم با هم باشیم .... اصلا برمیگردیم ایران، موافقی؟» پوزخندی زدم و گفتم: «تو دیوونه ای، نمیفهمی چی داری می گی. برو ..... برو و دست از سرم بردار.» چند لحظهای با چشمهای بیحالتش نگاهم کرد و زیر لب غرید: «گفتم با من اینجوری رفتار نکن رویا وگرنه بد میبینی، بدجوری بد میبینی.» نمیدانستم باید از تهدیدش بترسم یا نه اما خوب میدانستم که دیگر به هیچ قیمتی حاضر نیستم مانند گذشته زندگی کنم. بدون اینکه کلمهای دیگر بگویم، برگشتم و به راهم ادامه دادم. صدایش را از پشت سر شنیدم: «رویا! ...» اهمیتی ندادم. حرفی برای گفتن باقی نمانده بود. ناگهان صدای رعد شنیده شد و به دنبالش قطرات درشت باران شروع به باریدن کردند. باید عجله میکردم. باید زودتر خودم را به محل کارم میرساندم. اما انگار دستبردار نبود. این بار صدایش را درست پشت سرم شنیدم: «رویا!» با عصبانیت برگشتم تا بگویم دست از سرم بردارد اما بلافاصله سوزش وحشتناکی را در پهلویم حس کردم. بیاختیار از درد جیغ کشیدم و دستم را بر روی پهلویم گذاشتم. نگاهم بهسوی او برگشت. چاقوی خونآلودی در دست داشت و با نفرت به من خیره شده بود.
گفتم که بد میبینی!» چشمانم به او که داشت بهسرعت میدوید و از من دور میشد، خیره مانده بود. دستم را از روی پهلویم برداشتم و با دیدن خونی که از زخم بیرون میزد، وحشت تمام وجودم را گرفت. ضعف شدیدی در خود حس میکردم، سرم بهشدت گیج میرفت و ... نقش زمین شدم. | مردم با وحشت دورم جمع شده بودند و همهمه میکردند. با تمام وجود سعی میکردم چشمانم را باز نگهدارم. میترسیدم اگر چشمانم را ببندم، بمیرم. اما این بار هم مثل همیشه هیچچیز تحت کنترل و اختیار من نبود. چشمانم بسته شدند. همهمهی مردم بهتدریج محوتر میشد. صدا دورتر میشد ... دورتر ... دورتر .. دیگر هیچچیز نمیشنیدم جز صدای کوبیده شدن قطرات باران بر روی سنگفرش زمین. صدای باران سیلآسای مالزی ...