کتاب رخصت مرشد مجموعه قصه های پهلوانی جلد 10

پهلوانان خراسان
پشتیبانی 24 ساعته
فرصت 7 روزه بازگشت کالا
تضمین کیفیت کالا
پرداخت امن از درگاه بانکی
  • درباره محصول
  • اطلاعات محصول
  • دیدگاه کاربران
  • پرسش و پاسخ
توضیح کلی

عبدالرزاق نام خدا را یاد کردو کمند را حلقه حلقه کرد و به طرف بالای دیوار پرتاب کرد. چنگک کمند بر کنگره دیوار گیر کرد. طناب را کشید، محکم بود، پا بر دیوار زد و خود را بالا کشید و به سرعت بالای دیوار رسید. طناب را بالا کشید و از طرف دیگر آوزیران کرد. به نرمی بر طناب لغزید و پایین رفت. از آخر حیاط وارد کاخ شده بود. آرام طول حیاط را طی کرد. باغچه‌های پر از گل و درخت حیاط را از نظر گذراند. مقابل پله‌های سرا ایستاد. از زیر زمین کور سوی نوری دید. با جسارت فریاد زد:

«آهای! چه کسی هستی و در سرداب سرا چه می‌کنی؟»

با جرأت بیشتر گفت:

«هر که هستی، بیرون بیا ببینمت.»

چند لحظه بعد، مردی در لباس خدمتکاران مشاهده کرد. گلوی مرد را در پنجه‌اش گرفت و اندکی فشار داد. مرد دست و پا می‌زد و تقلا می‌کرد. به آرامی گفت:

«اگر فشار دیگری بدهم، بی‌جان خواهی شد، مگر اینکه هر چه بپرسم به درستی جواب بدهی.»

مرد با ترس گفت:

«پهلوان هر چه بدانم بی‌کم و کاست جواب خواهم داد.»

کتاب «رخصت مرشد خراسان» توسط خسرو آقایاری نوشته شده و انتشارات کتاب نیستان این اثر را چاپ کرده است.

توضیحات بیشتر
اطلاعات محصول
توضیحات بیشتر
امتیاز و دیدگاه کاربران
اولین نفری باشید که پرسش جدید ثبت می کند

خریداران این محصول‌،محصولات زیر را هم خریده‌اند

جهت ثبت اطلاع رسانی، لازم است وارد حساب کاربری خود شوید.