کتاب در من هوا سرد است

به خانه که می رسم شانه‌ها و انگشتان دستم درد گرفته است. مادر پشت میز آشپزخانه نشسته و برای رویا کتاب می‌خواند. پاکت‌های خرید را روی میز می‌گذارم و مثل همیشه شروع می‌کنم به مالش شانه‌هایم. مادر سرش را چندبار چپ و راست می‌برد و می‌گوید: «اگه یکی یکی می‌خریدی نمی‌شد؟ باید میذاشتی همه با هم تموم بشه؟» فکر می‌کنم اگر مرتضی می‌خرید نمی‌شد؟ باید همه این‌ها را من، دست تنها می‌خریدم؟ مادر هنوز دارد نگاهم می‌کند. طوری صحبت می‌کند که انگار خودش جور دیگر خرید می‌کرده. شیر و پنیر و کره را توی یخچال می‌گذارم و شکر را داخل کابینت.

کتاب فوق را طیبه نجیب نگارش کرده که به همت انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.