«۱۳ داستان کوتاه از سیزده نفر» در بردارنده سیزده داستان کوتاه در ژانرهای مختلف از سیزده نویسنده ایرانی است. نویسندگان این مجموعه در بخشهای مختلف ادبی و هنری از جمله گویندگی در رادیو و تلویزیون، فعالیت در بخشهای مختلف سینما و چاپ رمان و داستان کوتاه فعال هستند. در یکی از داستانهای کوتاه این کتاب میخوانیم: «از در قهوهای سوختهی کافه که میروم تو، دو پله پایینتر، دو ردیف صندلی و میز چیدهاند به قاعدهای که آن وسط مجال راه رفتن ترکه مردی باشد. میزهاش دراز است و مستطیل و صندلیها نیمکت است در اصل که پشتی چوبیای مهارشان کرده. گوشه را که نگاه کنی، قاطی دود و سر و صدای موسیقی مزخرفی که انگار ناخن میکشند روی زه ویولن سل، مجید پوتینهاش را درآورده و گذاشته کنار پایهی میز و کف پاهای بی جورابش چسبیده روی صندلی و چمباتمه زده و دارد سیگار میکشد. هر پکی که میزند جوری چشمهاش را میبندد که انگار اگر نبندد رسوب نیکوتین ناقص میشود روی نایژهها. جلوتر که میروم عرقِ صورتش دارد بلور میشود لابهلای تارهای ریش بلندش و پیشانیاش خیسخیس است. چشمش میافتد توی چشمم و لبخند که نه، زاویهای به کنج لبهاش میدهد؛ انگار بخواهد بگوید: چه وقت آمدن است؟! نمیگوید. من هنوز او لب وا نکرده میروم طرفش. پیشانیاش را میبوسم، میگویم: «سرهنگ بیچارهمان کرده بود، میگفت تا مردهها را جمع نکنید حق خروج از سربازخانه را ندارید.» مجید بیکه به صورتش اخمی، چیزی بیاورد، انگار بخواهد بگوید یک لیوان آب بده به من، میگوید: «جلال هم بود توی مردهها؟» . سرم را بالاتر از صورتش نگه میدارم، میگویم: «نه. همین حالاست که پیداش شود» . بعد شروع میکند ناخن انگشت کوچک دست چپش را آرام با دندان بلند میکند و میکَند و تف میکند روی زمین ناخن را. میگوید: «از بچهها کیها مردند؟».