عشق هم با توجه به یکتایی مقصودش، همرو وجدان است. همانطور که وجدان به یکتایی امکانات نهفته در هر وضعیت زیستی نظر دارد . عشق نیز به امکاناتی همانسان بینظیر که در معشوق نهفته است، مینگرد. حتی فراتر از این ، تنها عشق است که عاشق را توانای فهم یکتایی معشوق میسازد . عشق به این معنی، نقش شناختی مهمی دارد و عبریان باستان یقیناً این نقش را درک میکردند که واژه واحدی را برای عشق و دانش به کار میبرند . و آلبرت اینشتین فیزیکدان، مذهبی بودن را یافتن پاسخی میداند برای این سؤال که معنای زندگی چیست؟ ولودویگ ویتگنشتاین فیلسوف میگوید اعتقاد به خدا یعنی فهم این نکته که زندگی معنایی دارد. و حقیقت این است که در میان آنان که تجربه آشویتس را از سر گذراندند، عده کسانی که حیات دینیشان ژرفای بیشتری یافت، بهمراتب افزون بر کسانی است که از اعتقادشان دست شستند. به گفته روشِ فوکو درباره عشق میتوان گفت طوفان، شعله کوچک را خاموش میسازد، ولی آتش بزرگ را شعلهورمی کند به همانسان، تجربههای ناخوش و با این تجارب نیرومندتر میشود. بلایای بزرگ، ایمان ضعیف را ضعیفتر میکند، حالآنکه ایمان نیرومند
و فرانکل که در پانزدهسالگی خدا را " طرف صمیمیترین تنها گوییهای ما" میدانست، تعریفی بیتعصب از دین ارائه میکند که حتی شامل ناشناساانگاری و بیخدایی هم میشود: دین تحقق خواست معنای غایی در زندگی است!
متن فوق از قسمتی از کتاب انسان در جستجو معنای غایی است. این کتاب توسط ویکتور فرانکل تألیف و به همت احمد صبوری و عباس شمیم ترجمه شده و در انتشارات آشیان به چاپ رسیده است.