تاد مک گوان در این کتاب تلاش کرده سینمای دیوید لینچ را تحلیل کند و به رسالتی که لینچ در فیلم هایش دنبال می کرده دست پیدا کند. این کتاب با قلم شیوا و گیرای محمدعلی جعفری ترجمه شده و توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
به جرأت میتوان گفت هنر معاصر فلسفهی زندگی و حواشی آن را به طرزی ماهرانه در قالب ماده جا داده است. از این رو با کمی کاوش در آثار شهودی می توان به حقیقت و ذات درونی آن دست پیدا کرد. این جریان در مجموعهی هفت گانهی هنر به صورتی ملموس قابل مشاهده است. خالق در نقش آفریننده، تنها هنگامی دست به چوب جادویی خود میبرد و خلق میکند که فلسفه و حقیقتی قابل انتقال در ذهن داشته باشد. این حقیقت در قالب پیام در اثر نهفته و رسالت آفریننده را در خود جای داده است. در این حالت وظیفهی بیننده، مخاطب، جز تأمل در اثر و کشف این حقیقت پنهان چه میتواند باشد؟ مسلم این است که هنر مدرن بر خلاف صداقت و لحن روایی هنرهای کلاسیک، محافظه کار و گاها بی رحم است. کمتر پیش میآید که در نگاه اول بتوان آنچه در ذهن خالق بوده را درک کرد. بنابراین نیاز به فکر و تأمل بیشتری است تا فلسفه درونی را از ظاهر بیرونی تشخیص داد و به لفظ واقعی هنر دست پیدا کرد. مثال بارز این جریان در هنر هفتم (سینما) مشاهده می شود. آنچه خالق یک فیلم در اثر خود دنبال می کند به بازی گرفتن شخصیت ها و موقعیت ها برای نمایش خوی و خصلت انسانی است. علمی که امروزه با عنوان روانکاوی یا روانشناسی شناخته می شود. «سینمای دیوید لینچ» در این بین یکی از جامع ترین نمونه های این حوزه است. لینچ در فیلمهای خود تماشاگر را وادار به ماجراجویی می کند. از او میخواهد که در جریان نمایش به کشفی شهودی از شخصیت خود برسد و هدف نهفته در داستان را عمیقا درک کند.